عقاید مشبهه
مشبهه بر دو قسم هستند :
1. مشبهه در ذات :
این گروه ذات خداوند را با ذات اشیاء شبیه و حتی یکسان می دانند. گروه غلات که قائل به الوهیت معصومین علیهمالسلام و غیره میشوند در واقع ذات خداوند را شخص افراد می دانند. بیانیه و مغیریه و منصوریه و حلمانیه و کرامیه و ابراهیمیهحائطیه و مقنعیه از این گروه میباشند. همچنین فرقی که برای خداوند صورت، اعضاء و بطور کلی نوعی جسمانیت قائلند بر این مذهب میباشند. از جمله این افراد داود جورابی است که برای خداوند موهومش تمام اعضاء انسان را قائل بود بجز دو عضو که خود را از ذکر آنها معاف مینمود. کرامیه برای خداوند حد و نهایت و جسمانیت قائل بوده و او را محل حوادث و وقائع میدانستند.
2.مشبهه در صفات
این گروه با درک نادرست از اسماء الهی و خلط آنها با حالات و کیفیات به توجیه بعضی صفات در مورد خداوند پرداختند در حالیکه در واقع به اثبات حالت و کیفیت میانجامید. این فرق معمولا صفات محدثهای که به خدا منسوب میکردند تشبیه به صفات انسان مینمودند؛ مثلا اراده و علم و قدرت و سمع و بصر و… در مورد خداوند را همجنس این صفات در انسان میدانستند. معتزله بصره و همچنین کرامیه از این قبیل فرق دانسته شدهاند. عموم فرقی که قائل به جواز روءیت خداوند هستند از فرق مشبهه محسوب میشوند؛ زیرا علاوه بر اینکه روئیت و دیده شدن حکایت از سنخیت و تشابه بین بیننده و دیده شده میکند از خواص جسم نیز بشمار میرود.
منبع؛بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی-پژوهشکده باقرالعلوم
عقاید مشبهه
تشبیه
تشبیه همانندی و مشابهت را گویند و در متون عقاید اصطلاحی است که بخاطر نوعی عقیده باطل در خداشناسی اطلاق میشود. عده ای او را در ذات شبیه به غیر دانسته اند و عده ای با تنزیه خداوند در ذات به شباهت او در صفات با غیر قائل شده اند. در هر صورت مشبهه اعتقادی است که بسیاری ازفرق را شامل می شود؛ زیرا از ارکان مسائل و اصول هر فرقه ای بحث خداشناسی است و هر فرقه ای باید نسبت به این مساله موضع خود را مشخص کند. مشبهه و فرق دامنگیرش از مهمترین مکاتب منحرف از عقیده توحید میباشند. عدم شناخت صحیح از توحید بزرگترین عامل روی آوری فرق به دام تشبیه خداوند به غیر اوست. به این ترتیب این تفکر موجب خروج از دین است؛ زیرا از مهمترین اصل از اصول دین توحید میباشد که با روی گردانی از آن، بهرهای جز کفر و شرک نمی آورد. به همین دلیل تفکراتی چون تشبیه و حلول و تجسیم کفر و شرک خوانده شده است .
منبع؛ بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی-پژوهشکده باقرالعلوم
درمان چاقی
درمان چاقی و اضافه وزن
#طب_سنتی
#دکتر_حسن_ضیائی
#بیماری_های_عمومی
#تدابیر_خوردن_و_آشامیدن
درمان چاقی و اضافه وزن :
آیت الله سید حسن ضیائی در درمان بیماری چاقی :
مواردی که توصیه میشود :
1.فرمول طلائی لاغری : حذف #ناهار و خوردن #شام سبک بعد از نماز مغرب و عشاء .
2. #روزۀ شرعی بگیـرید ، لا أقلّ هفتهای دو مرتبه (دوشنبهها، پنجشنبهها) ، توجّه : حتماً سحری و افـطاری را بخورید .
3. به مدّت 40 روز، هر روز به مقدار نیم گرم لاک (شیرابۀ یک نوع گیاه است) با یک قاشق غذا خوری سرکۀ طبیعی بنوشند ، بـدن را خیلی لاغر میکند (حامله و بچه شیرده نباشید و همچنین جوانان نخورند).
4. دارو مرکّبۀ درمان #چاقی و چربی سوز (مخلوط عرقیّاتِ لاغر کننده) : عرق #زنیان ، عرق #کرفس ، عرق #زیره ، عرق #شوید ، عرق #گشنیز . (حامله و بچّه شیرده نباشید).
5. قبل از #ناهار و قبل از #شام از دارو مرکّبۀ درمان چاقی : #نخود ، لاک گیاهی ، تخم #کرفس ، #زیرۀ سیاه ، برگ #زیتون [از هر کدام نصف قاشق چایخوری] میل کنید (حامله و بچه شیرده نباشید).
عاقبت سیاه پوشیدن برای آقا امام حسین علیه السلام
✅ یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه میگوید:
? یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود.
? من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم:
❓ فکرنمیکنید با این وضعیت سرتاپا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟!
?ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سرتاپا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم.
? پرسیدم: چطور؟
☘ فرمود:بنشین تا برایت تعریف کنم:
? پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود.همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمیشدند.
❄️روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او میگوید آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش میکنید چرا خودتان متوسل نمیشوید تا بچه دار شوید؟
پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند،
? مادرم میگوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمیکنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟
✨پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟
مادرم در جواب میگوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم،
▪️ اصلا شما نذر کن که امسال تمام 2 ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید.
? در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سرتاپا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار میشود و 7ماه نیز از بارداری اش میگذرد و بچه اش سقط نمیشود.
? یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید.
وقتی پدرم درب را باز میکند پس از سلام و احوال پرسی عرض میکند که من یک سوال دارم.
پدرم میگوید بپرس.
✳️طلبه میپرسد آیا همسرشما باردار است؟
ایشان با تعجب میگوید بله،تو از کجا میدانی؟
? ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن میکند و میگوید: آسیدعلی اکبر من الان خواب بودم، در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم.
? حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی
✨این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ میکنیم و او سالم میماند و ما او را بزرگ میکنیم و او را فقیه و عالم در دین میگردانیم و به او شهرت میدهیم.
? و او را به نام من “ابوالقاسم” نام بگذار…
✔️حالا فهمیدی که من هرچه دارم از سیاه پوشی سرتاپایی دارم؟…..
? ❤ صلی الله علیک یا اباعبدالله ?
#سروده_های_قاصدک
ابرهای پاییزی چه زیبا خودرا سبک میکنند سفره دلشان را پیش همه بازمیکنند و میگریند و میگریند. شب غرش آسمان را زیباترکرده آنچنان که همچون چراغ چشمک زن روشن وخاموش میشود چیزی ک دل مرا می لرزاند صدای مهیب این دو بچه،رعد و برق، است.انگار بیقراری ابرهارا فریاد میزند.
حضرت پائیز همچنان بر موکب زمان در حال آمدن است چندی دیگر می آید با تمام آن بچه های پر سرو صدایش. خانه هایمان را صدای جیغ دختر کوچکش رعد میگیرد و باز دختر بزرگش باران است که رعد را آرام میکند،باد پسرشان هنوز مانند قبل عصبیست گاهی روحمان را نوازش میدهد خنکایش و گاهی با شیطنت شیشه اتاقمان را می شکند.
به پائیز و بچه هایش که فکر میکنم تنم میلزرد اما من عاشق تمام این بی قراری هایم،تمام برگ های زرد و قرمز و نارنجی و تمام روز های گرفته ای که مرا وادار میکند قلم بردارم و از آن شاه فصل ها"پائیز"بنویسم.
پدر غایب..
#دلنوشته ?استاد دفتر? را روی میز گذاشت… سعیدی…. حاضر✋ محمدی…حاضر✋ فرامرزی…حاضر✋ مجاهد…حاضر✋ حسینی…!!! حسینی…!!! استاد امروز هم غایبه… استاد نگاهی کرد… _چهار روز هستش که حسینی نیومده… ازش خبر ندارین!؟ بچه ها همگی سکوت کردند… استاد ناراحت شد… سرخی گونه اش تا پیشانیش کشیده شد… ناگهان فریاد زد… خجالت نمیکشید که چهار روز… چهار روز… از رفیقتون بی خبرین!؟? نگرانش نشدین!؟ چهار روز بی خبر!!! به شما هم میگن دوست!!!؟ رفیق…!؟ صد رحمت به دشمن… چشمهایمان… به زمین دوخته… توان بالا آمدن نداشت… شرم و خجالت میسوزاندمان… اما واقعا… از حسینی چه خبر!؟ محمد چهار روز نیامده!!! نگران شدیم… واقعا #نگران… استاد سکوت کرده بود… کتاب? را ورق میزد… زیر لب چه میگفت…خدا میداند! کار او به من هم سرایت کرد… الکی کتاب را ورق میزدم… آشوبی در دل… نگرانی موج میزد… واقعا محمد کجاست!؟ چه شده!؟ چهار روز…!!! چقدر بی فکرم… لحظه ها به سکوت گذشت… شکست… با صدای استاد… حسین … امروز نوبت کنفرانس تو هست! منتظریم… فیشهای? خلاصه کنفرانسم را برداشتم… بلند شدم… پای تخته رفتم… بااجازه استاد…☝️ با علامت سر ، اجازه داد… ذهنم … قلبم… فکرم… روحم… روانم… پیش محمد هست… چهار روز غیبت کرده! کجاست!؟ چرا بی خبرم!؟ وای بر من…? چطوری کنفرانس بدم!؟ چی بگم!!! با کدام زبان!؟ سرم را بالا آوردم… نگاهم به انتهای کلاس افتاد… به آن تابلوی خوشنویسی …? دلم دوباره لرزید… مثل همان لحظه ای که استاد فریاد زد… فیش های خلاصه را در دستم مچاله کردم… شروع کردم… ?بسم الله الرحمن الرحیم… بنده حقیر … حسین … دوست محمد هستم… کسی که چهار روز غایب است و از او بی خبریم… استاد با تعجب به من نگاه کرد…? دقیقا عین نگاه همکلاسیها… آری … من حسینم… دوست رفیق غایبمان… کسی که چهار روز غیبت کرده… و بخاطر بی خبری از او… ….موأخذه شدیم… شرمسارم… خجالت زده ام… حرفی ندارم… که انقدر بی تفاوت…? اشکهایم جاری شد…? بغض تارهای گلویم را… زیر و بم میکرد… حرف زدن برایم… سختتر از نفس کشیدن در آب بود!!! به هر زحمتی بغض و اشکم را خوردم… ادامه دادم… ممنونم استاد…? 《که امروز … بیدارمان کردی…》 بیدار از یک #حقیقت_تلخ… و یک خواب نه چندان شیرین!!! بیدار شدیم تا #بفهمیم… چقدر زمان⏱ گذشته!؟ یک روز!!! نصف روز!!! یا مثل اصحاب کهف!!! که سیصد سال در #خواب… و وقتی بیدار شدند که … دیگر سکه? آنها … مال عهد دیگری بود… عهد دقیانوس!!! امروز بیدار شدیم… و نمیدانیم چقدر خوابیدیم! چهار روز!!!؟ سیصد سال!!؟ بیشتر…!؟ آری خیلی بیشتر… ⏪۱۱۸۲ سال در #خواب هستیم!!!⏩ و کسی نبود که بر ما نهیب بزند!!! کسی نگفت که اگر محمد… چهار روز غایب است… #مهدی … ?۱۱۸۲ سال است که #غایب است!!!? و کسی فریاد نزد… که خاک بر سرتان… چطور از وی بی خبرید…؟? او که نه تنها دوست… بلکه بهترین دوستمان… بلکه پدر مهربان… بلکه صاحب نفوس مان … بلکه صاحب این زمان … کسی ما را ملامت نکرد… که خجالت نمیکشید…!؟ شبها? راحت میخوابید… و نمیدانید این غایب … آیا به راحتی خوابیده است!؟? یا تا صبح به درگاه الهی #ندبه میکند… ?که خدایا… #شیعیان ما … از اضافه #طینت ما خلق شدند… ?به خاطر ما… ?به آبروی ما… غفلت آنها را ببخش… و چقدر #نابرابر … که او بخاطر ما در زنجیر #غیبت است… اما… من راحت میخوابم… و او نگران من بیدار… خودش گفته است… ⬅️انا غیر مهملین لمراعاتکم…➡️ محال است که هوایتان را … نداشته باشیم… و این بزرگترین غایب زندگیمان… هرگز باعث نشد… که استاد… مارا ملامت کند… به اندازه چهار روز غیبت دوستمان!!! دیگر قدرت مقابله با بغض نبود… مثل استاد… مثل بچه های کلاس… مثل تابلوی نستعلیق اخر کلاس… که با بغض … اما #مظلومانه…. نوشته اش را فریاد میزد…
ظــهـــــور نـــزدیــــک اســـت باید برخیزیم و بخواهیم… *عـجـــــل الله تـــعالـــی فــــــرجــــک*
شهادت امام سجاد تسلیت...
? #امام_سجاد، حضرت زین العابدین علیه السلام :
? یقینا راه شناخت کمال دین یک مسلمان عبارت است از : سخنی که بی معنی و بی فایده است را ترک می کند، و جر و بحث و جدالش کم است، و شکیبایی و بردباری و صبر و حُسن خُلق و #اخلاق نیکو دارد .
? إنّ المعرفة بکمال الدّین المسلم؛ ترکه الکلام فیما لایعنیه، و قلّة مرائه، و حلمه و صبره و حُسن خُلقه . /
? تحف العقول ص 279 - خصال صدوق، و کافی ج 2 ص 240
#کتاب این روزهایم..
#کتاب_این_روزهایم ■نام کتاب؛طب جامع امام صادق علیه السلام ■تالیف مرحوم علامه ایت الله سید محمد کاظم قزوینی ■ترجمه لطیف وسعید راشدی ■قیمت:14000تومان ■موضوعات:معنای طبابت واستحباب درمان کردن حجامت انواع بیماری های جسمی و روحی راه درمان آنها درمان بادعا وایات قران واب زمزم درمان باسبزیجات ومیوه وغذا آداب تغذیه و راه پیشگیری از بیماریها فیزیولوژی وآناتومی از نظر امام علیه السلام ●واقعا کتاب عالیه توصیه میکنم خرید کنید●
چادر مشکی...
♥ شک نکن بانو جان با همین چادر مشکی گرچه در ظاهر ، تو جلوه های تن خود پوشاندی شاید از حس خود آرایی تن بگذشتی یا به تحقیر و تمسخر که دوصد دختر همسایه و فامیل نثارت کردند لحظه ای رنجیدی شایدم زیر همان چادر معصوم خودت گریه ای هم کردی ولی آخر خانوم تو بدان خوب که از هرکس زیبای دگر زیبایی ♥ آینه با همه ی پاکی خود با همه صدق و وفا صافی خود رو سیاه است اگر تو چادرت سر کنی و روبرویش باشی ♥ بانوی چادریم کوه با آن همه شوکت با همه هیبت و عزت تو اگر رد شوی از دیده ی او از شکوه تو بلرزد همچو خاشاک شود ♥ باحجابم!عسلم ماه با آن همه زیبایی خود با همه حس غرورش گر ببیند تو و آن چادر تو گویدت ماه تویی ای بانو از خجالت بشود تیره و تار ♥ نازنینم گل اگر بوی لطیفی دارد اگر احساس غریبی دارد یا اگر مست کند حس مسیحایی او ماه بانو تو اگر بوی حجابت به گلستان برسد همه از مستی تو پر پر و شیدا بشوند. ♥ افتخار دل من، هستی من چادرت ارثیه حضرت زهراست گلم قدر آن را تو بدان که همین چادر تو بال پرواز تو باشد سوی دیدار خدا… قدر آن را تو بدان!